تحصیل علوم اسلامی
«میرزا کوچک» یکی از طلبه های حوزه علمیه رشت بود. در نزد بزرگان و مجتهدانی بزرگ که در حوزه علمیه نجف درس خوانده بودند و به مقام اجتهاد رسیده بودند، تحصیل کرد. او سالیانى در مدرسه علمیه صالح‌آباد و مدرسه علمیه جامع به یادگیرى ادبیات عرب، منطق، فقه و اصول پرداخت و در مدرسه جامع لباس روحانیت پوشید و عمامه بر سر گذاشت. مدتى نیز در یکى از حجره هاى مدرسه علمیه نایب الصدر، سکونت داشت. وقتی مقدمات را به پایان رساند، مشغول آموختن فقه و اصول شد. میرزا کوچک، عالى‌ترین درس دوره سطح حوزه علمیه –کفایه‌الاصول- را در درس آیت‌الله سید عبدالوهاب ضیابری از مجتهدان صاحب‌نام گیلان شرکت کرد. او از شاگردان خاص آیت‌الله ضیابری بود و استعداد زیادی در یادگیری علوم داشت. آیت‌الله ضیابری نیز علاقه زیادی به میرزا کوچک داشت و به آینده او بسیار امیدوار بود. میرزا کوچک در کنار دروس دینی به تبلیغ نیز می پرداخت و به سخنرانی و منبر نیز اهتمام داشت.

فعالیت‌های سیاسی
تحصیل در نزد آیت‌الله ضیابری با وقایع مشروطه مصادف شد. میرزا کوچک از اولین کسانی بود که در رشت به حمایت از مشروطه پرداخت. او می گفت: «باید با شاه مستبد جنگید تا کشور را از این فقر و فلاکت نجات داد. به کرسى نشاندن اسلام تنها با دعا و خانه نشینى و بى طرفى ممکن نیست. باید به میدان رفت، سینه سپر ساخت و خطر کرد.» آیت‌الله ضیابری سازمانی را به اسم «انجمن روحانیون ایران» راه انداخت تا همه طلبه های رشت تحت این عنوان جمع شده و برای نبرد آماده شوند. آیت‌الله ضیابری امور اجرایی انجمن را به میرزا کوچک سپرد. او نیز طلبه ها را در گروه های منظم سازمان‌دهی کرد و کلاس های فشرده ای را ترتیب داده و ورزش هاى رزمى و فنون جنگی را به آنان می‌آموخت. بعد از مدتی لباس های متحدی را تهیه کرد. این انجمن به تدریج به یک هسته قوی نظامی در رشت بدل شد که در وقایع مشروطه و فتح تهران نقش کلیدی ایفا کرد.

بعد از قضایای مشروطه، به گیلان بازگشت تا فعالیت های خود را ادامه دهد. اما قوای روس وارد گیلان شده و زمام امور را به دست گرفته بودند. آنان بسیاری از فعالان مشروطه را دستگیر و محاکمه کردند. عده‌ای را به اعدام محکوم و بعضی دیگر را تبعید نمودند. آیت‌الله ضیابری در فهرست اعدامی ها و میرزا کوچک در فهرست تبعیدی ها بودند. با مقاومت مردم رشت، آیت‌الله ضیابری هم اعدام نشد و تبعید شد. میرزا کوچک به تهران رفت و دروس طلبگی خود را ادامه داد. وی چندین سال در درس خارج فقه و اصول بزرگانی چون آیت‌الله شیخ عبدالنبی نوری و آیت‌الله سید حسن مدرس شرکت کرد.

میرزا کوچک در سال 1293 هجری شمسی مخفیانه به رشت بازگشت. او علما و مجتهدان بزرگ گیلان را جمع کرد و به گفتگو پرداختند. بحث بر سر این مسأله بود که چند سال پیش در وقایع مشروطه همه علما و روحانیون به همراه مردم مبارزه کردند و پیروز هم شدند، ولی مشروطه از مسیرش منحرف شد و استفاده اش را دولت انگلیس برد. چه باید بکنیم که دست استعمارگر انگلیس و روسیه را از ایران کوتاه کنیم؟ بعد از مدت ها گفتگو و مشورت به این نتیجه رسیدند که باید یک هسته قوی مبارزاتی در گیلان شکل بگیرد و بعد از این که حسابی محکم شد، به تهران بروند و همان‌طور که در مشروطه موفق شده بودند تهران را فتح کنند و شاه را ساقط کنند. در این‌جا هم سقوط شاه و به دست گرفتن حکومت مرکزی از اصول قیام بود.

علما و مجتهدانی که گرد هم آمده بودند، نام «هیأت اتحاد اسلام» را برای مبارزات خود انتخاب کردند. علما و مجتهدان، به عنوان قطب فکری و رهبری قیام عمل می‌کردند که در این‌جا نیز ریاست این هیأت با آیت‌الله سید عبدالوهاب ضیابری بود. میرزا کوچک به عنوان بازوی اجرایی هیأت اتحاد اسلام وارد عمل شد. آن‌ها جنگل های فومن را بهترین منطقه برای شروع قیام تشخیص دادند. شرایط جنگل و جنگ پارتیزانی اقتضای لباس روحانیت را نداشت. برای همین میرزا کوچک لباس جنگ به تن کرد.

در ابتدای امر سلاح های زیادی نداشتند و تعدادشان اندک بود. در همین موقع در مقابل ظلم هایی که خان‌های منطقه فومن به رعیت ها تحمیل می کردند، ایستادند و از آن ها حمایت کردند. این مسأله باعث شد که شهرت شان در گیلان بپیچد که یک عده ای هستند که حق رعیت را از خان ها می‌گیرند. وقتی فعالیت‌های شان گسترش یافت، مردم هم آن ها را شناختند و به آن ها علاقه نشان دادند. جوان ها از سراسر گیلان به فومن می‌رفتند تا تفنگ چی میرزا کوچک شوند. از کشورهای مختلف هم سلاح تهیه کرده بودند. حتی به تعرضات روس ها هم پاسخ دادند و انگلیسی ها را هم از گیلان اخراج کرده بودند. دهقانان و کشاورزان گیلانی مسلح می‌شدند و برای مقابله با دشمن به جهاد می رفتند. حتی زن ها و فرزندان پابرهنه کشاورزان به جنگل و جنگلی ها عشق می ورزیدند و از کمک به آن‌ها دریغ نمی کردند. در منطقه ای که هر صدای آزادی خواهی را خفه می‌کردند، یک صدا بود که هر روز اوج می گرفت. انتشار روزنامه جنگل باعث شد که کل کشور با نهضت جنگل و آرمان هایش آشنا شوند. دیگر نهضت جنگل قوام یافته بود و خودش را در حدی می دید که پنجه در پنجه هر ابر قدرتی می انداخت و زور آزمایی می کرد. چشم امید آزادی خواهان و اسلام گرایان به میرزا کوچک بود. از جای جای ایران نیروهایی بودند که در جنگل مبارزه می کردند. حتی آزادی خواهانی از آذربایجان، گرجستان، آلمان، اتریش، روسیه و عثمانی [ترکیه کنونی] به نهضت پیوسته بودند. دولت احساس خطر کرده بود و بارها وارد جنگ شده بود، ولی هر بار شکست خورده بود. نیروهای روس و انگلیس که وجود یک مخالف قوی را در شمال ایران برای خودشان خطر بزرگی می دیدند، بارها به مصاف جنگل رفته بودند. نهضت جنگل بیش از 4000 سرباز آموزش‌دیده مسلح در اختیار داشت که می خواستند در راه اسلام و استقلال کشور فداکاری کنند.

همکاری روسیه و انگلیس علیه میرزا
مدت ها بود که روسیه و انگلیس با هم در تضاد بودند و تقریبا هیچ منافع مشترکی در ایران نداشتند. اما وقتی نهضت جنگل به میدان آمد، هر دو ابرقدرت بزرگ دنیا منافع شان را در این دیدند که نهضت جنگل در ایران نباشد. چرا که منافع روس و انگلیس در خطر می افتاد. سفرای دو کشور که سال ها با هم در جنگ و خصومت بودند، سر یک میز نشستند و سرِ شکستن نهضت به توافق رسیدند. میرزا کوچک موفق شد «جمهوری انقلابی گیلان» را در رشت تأسیس کند. حالا تمام شمال ایران، در دست نیروهای اتحاد اسلام بود. آیت‌الله مدرس و سایر بزرگانی که در تهران بودند به میرزا کوچک پیام می دادند که برای فتح تهران و گرفتن حکومت مرکزی عجله کنید و ما منتظریم. میرزا کوچک هم تلاش زیادی کرد تا نیروهایش را گرد هم آورد و به این کار دست بزند، ولی اختلاف افکنی عناصر نفوذی، قدرت را از او سلب کرده بود. احسان‌الله‌خان که جذب کمونیست های روسیه شده بود، در تلاش بود تا خودش رهبری جنگل را به دست بگیرد. کارشکنی های احسان الله ‌خان اجازه عملیات آزاد را از آن‌ها سلب کرده بود؛ چرا که چند هزار نیروی مردمی هم گرفتار مکر احسان الله خان و سایر کمونیست ها شدند.

کمونیست ها با چهره ای به ظاهر انقلابی وارد گیلان شدند، ولی تبلیغ مرام کمونیستی خود را آغاز کردند. میرزا کوچک کمونیست ها را دشمنان اسلام می دید. او نمی توانست تحمل کند که در کشور او بی دینی ترویج شود. او مقابله فرهنگی و نظامی با کمونیست ها را در پیش گرفت. میرزا حتی نامه ای به لنین رهبر شوروی نوشت و خیانت های کمونیست ها را در گیلان تقبیح کرد.

در این مقطع، نهضت جنگل در مقابل دو نیروی عظیم ایستادگی کرد. از یک طرف در مقابل نظامیان انگلیس ایستاد که با هواپیما و تانک و سلاح های مدرن آن‌روز به جنگ با نهضت آمده بودند و از طرف دیگر مانع ورود کمونیزم به ایران شد و اجازه نداد که نیروهای کمونیست وارد ایران شوند.

نهضت جنگل، از ابتدای شروع حرکتش در سال 1294 به مدت 7 سال فراز و نشیب های زیادی را پشت سر گذاشت. او تمام‌قامت در مقابل استبداد داخلی و نظام پوسیده قاجار ایستاد و قائل بود که تا این نظام اصلاح نشود، اوضاع کشور سامان نخواهد یافت. از طرف دیگر، استقلال کشور را به فنا می دید و چکمه‌پوشان خارجی را در خاک سرزمین اش تحمل نمی کرد. او سال ها رنج مبارزه و آوارگی در کوه ها و جنگل ها را به جان خرید تا اسلام در ایران حاکم شود.

پایان نهضت جنگل
آخرین حمله بود. گروه های مختلفی دست‌به‌دست هم داده بودند تا نهضت جنگل را از میان بردارند. در این چند سال سابقه نداشت که این مقدار نیرو به صورت هم‌زمان به گیلان حمله کنند. هواپیماهای انگلیسی، نیروهای پیاده ارتش انگلیس، نیروهای ارتش شوروی و 20000 نیروی قزاق به سرکردگی رضاخان، این ارتش جدید را تشکیل می‌دادند. در کنار این ها خائنانی چون احسان الله خان و خالو قربان بودند که به جزئیات جنگل وقوف داشتند. آن‌ها از رضاخان پول و درجه گرفته و به همراه چند هزار نیرو به ارتشی که برای سرکوبی جنگل می‌رفت، پیوستند.

مقاومت جنگل در برابر سیل نیروها و تجهیزات، دلیرانه بود، ولی این رشادت ها کافی نبود. شهر رشت از دست جنگل خارج شد و جمهوری انقلابی گیلان از پا افتاد. شهرها یک به یک به تصرف آن ها درآمد و بسیاری از یاران جنگل شهید و یا اسیر شدند. کوه به کوه و جنگل به جنگل دنبال میرزا کوچک می گشتند. برای سرش جایزه گذاشته بودند.

میرزا کوچک یاران خود را پراکند تا بعد از مدتی دوباره آن ها را در جایی دیگر گرد هم آورد. این تاکتیکی بود که در این سال ها در اوج فشار و سختی به کار می برد. خودش هم تک و تنها به سمت خلخال می رفت، جایی که از دست نیروهای مهاجم در امان باشد و بتواند دوباره یارانش را در آن‌جا گرد  آورد.

کوه های سر به فلک کشیده ای که او باید می پیمود، در ماه آذر مملو از برف بود. میرزا کوچک از راه‌پیمایی طولانی در برف بی حال شده بود. زانویش از فرط خستگی و سرما، سست شده بود. دیگر رمقی برای ادامه مسیر نداشت. به منطقه «گیلوان» که رسید، دیگر نای راه رفتن برایش نماند. بعد از ساعت‌ها، مردم منطقه پیکر میرزا کوچک را در حال احتضار پیدا کردند.

خبر که در گیلان پخش شد، نیروهای مهاجم خودشان را به جسد میرزا کوچک رساندند. آن ها برای گرفتن جایزه از هم سبقت می گرفتند. سرِ سردار جنگل را از تن اش جدا کردند و برای رضا خان فرستادند. با این اوصاف شعله نهضت جنگل خاموش شد، ولی صفحه ای بر دفتر افتخارات روحانیت شیعه اضافه گشت.

* محمدرضا امینی ، دانش­آموخته حوزه علمیه قم، نویسنده و محقق