باسمه تعالی
شهید علیرضا وقار
نام پدر: بمانعلی
شماره شناسنامه: 312
محل تولد: تهران
تاریخ تولد: 1342
سال ورود به دانشگاه: 1362
رشته تحصیلی: معارف اسلامی و اقتصاد
محل شهادت: مکه مکرمه: 5/9/66
عملیات: برائت از مشرکین
زندگینامه شهید:
در سحرگاه 16 فروردین سال 1342 در خانهای واقع در جنوب تهران پسری دیده به جهان گشوده که او را به مناسبت همزانی تولدش با سالروز تولد امام هشتم شیعیان علیهالسلام علیرضا نام نهادند. دوران کودکیاش در میان بازیهای کودکانه و دنیای شادمانهی خانوادهاش سپری و دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را با نمرههایی ممتاز گذراند و در سال 1360 موفق به دریافت دیپلم ریاضی از «دبیرستان هدف» با معدلی بالا شد. پس از فراغت از درسهای دبیرستانی مشغول خدمت در کمیته انقلاب مستقر در دانشگاه امام صادق علیهالسلام شد. پس از مدتی عازم جبهههای نبرد حق علیه باطل گردید که حدوداً شش ماه حضوری فعال و پرثمر در جبههی سرپل ذهاب و قصر شیرین داشت؛ ضمن آنکه در کنکور ورودی دانشگاه شرکت جست. زمانی که در جبهه بود، خبر پذیرفته شدنش در دانشگاه را به او دادند و جبهه جنگ را برای حضور در جبههای دیگر از جبهههای انقلاب ترک کرد. مدت بیش از چهار سال مجدانه در سنگر دانشگاه به تحصیل مشغول بود. او در دوران دانشگاه هم چون دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه چهرهای ممتاز و مشخص بود و این دوران را با برتری ادامه داد؛ به طوری که یک بار گویا در سخنرانی که به زیان عربی در دانشگاه برگزار کرده بود موفق به دریافت دو کتاب به عنوان جایزه از آیت الله مهدوی کنی گردید.
در دی ماه سال 1365 ازدواج نمود. در اوایل سال 1366 در امتحانی که از طرف سازمان حج و زیارت برای انتخاب مبلغ برای اعزام به مراسم حج ترتیب داده بودند شرکت جسته و در این آزمون پذیرفته شد و به همراه سایر حجاج و زائران عازم زیارت بیت الله الحرام شد. او که برای زیارت خانه خدا رفته بود به دیدار خدای خود شتافت و به همراه سایر شهدای جمعه خونین مکه بدیدار معبودش شتافته و به آرزوی دیرینهاش که همان شهادت در راه خدا بود رسید. شاید او با 24 سال که از عمرش میگذشت جوانترین شهید جمعه خونین عمال آمریکایی آل سعود بود.
خصوصیات شهید
از همان زمانی که خود را شناخت، با دین اسلام آشنا شد. قبل از آنکه نماز و روزه به او واجب شود با تمام وجود دین را شناخت و به احکام آن عمل میکرد. شهید علیرضا وقار همواره و به شدت از دروغ دوری میجست؛ تا جایی که حتی اگر از مطلب و موضوعی اطمینان نداشت و مجبور به بیان آن میشد، از کلمهی «شاید» یا «ممکن» است، استفاده میکرد، تا مبادا مرتکب دروغ و حرف خلاف واقع شود. شهید وقار فعالیتهای خود را بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به همراه تنی چند از دوستان و همفکرانش از سنگر «مسجد امام رضا علیهالسلام» واقع در خیابان کمال آغاز کرد. به حق و خوبی چون ستونی استوار از سنگر مسجد در مقابل ضد انقلاب و مظاهر شرک و فساد دفاع کرد و در شناسایی و کمک به محرومان و مستضعفان جامعه و پاسداری از حریم انقلاب در قالب بسیج دریغ نورزید. یکی از مهمترین مسایلی که شهید همیشه نسبت به آن اصرار میورزید، حفظ حجاب و رعایت آن بود و از تنها چیزی که از کنار آن نمیتوانست بیتفاوت بگذرد، حجاب بود. با اینکه او کوچکترین فرزند خانوادهی خود بود، اما دایم روی سخن او با دیگر اعضای فامیل بویژه خواهرانش دربارهی داشتن حجاب کامل بود. علیرضا همزمان با اوجگیری و پیروزی انقلاب اسلامی به تکامل رسید و همراه با تداوم آن کمال یافت. او همواره در خط امام و در راستای اسلام راستین قدم مینهاد. در تمامی راهپیماییها و تظاهرات همیشه و بدون وقفه شرکت میکرد و در صفوف اول بود. در همه جا و همه وقت با مظاهر طاغوت و عوامل اسکتبار جهانی و همچنین شرکت و نفاق به مقابله برمیخاست و یک لحظه از مبارزهی حق طلبانهاش غافل نمیشد.
در عین حالی که در مواضع ارشاد و راهنمایی دیگران هم برخوردی مستدل داشت. او به مطالعه شدیداً علاقهمند بود و ساعات فراوانی را در این راه مصرف میکرد و همواره دیگران را هم به این مهم تشویق و ترغیب میکرد. قرآن را به خوبی تلاوت میکرد و سعی وافر در حفظ آن داشت. همیشه نمازش را به دقت و سر وقت ادا میکرد و از خواندن نماز شب هم غافل نبود. همیشه و در هر حال وضو داشت و به ندرت اتفاق میافتاد زمانی را بدون وضو بگذارند. شهید وقار از غیبت و گفت و گو در غیاب دیگران به شدت پرهیز میجست و هرگاه کسی در حضورش غیبت میکرد، اعتراض کرده و مانع ادامه آن میشد. به شدت از تظاهر و خودنمایی دوری میجست. از تجملات به شدت روگردان بود. همیشه ساده میزیست و ساده میپوشید و دیگران را هم به این امر تشویق مینمود. هرگاه کسی از او درباره درس یا خودش جویا میشد، با تواضع و فروتنی خاصی بیاهمیت جلوه میداد. در سال 1363 وقتی پسرخالهاش در عملیات بدر در جزیره مجنون به شهادت رسید، از اینکه در این مورد پسرخالهاش از او پیشی گرفته بود و او به این افتخار نایل نشده بود، به شدت متاثر بود و به او غبطه میخورد. از دیگر ویژگیهای بارز و مثال زدنی که در شهید بود، احساس احترام و تواضع نسبت به پدر و مادرش بود و حساسیت زیاد در این باره که مبادا والدینش از وی رنجیده یا احیاناً ناراحت باشند. دائم از آنان دلجویی میکرد و سعی مستمر در جلب رضایت آنان داشت. در سفری که بعد از ازدواجش به مشهد مقدس صورت گرفت، هنگام زیارت حرم امام رضا علیهالسلام و در حال استغاثه به درگاه باری تعالی با چشمی اشکبار از همسرش خواست که به همراه او دعا کند تا به دو آرزویی که دارد دست یابد. یکی اینکه برادرزادهاش شفا پیدا کند و دیگر آنکه خودش به فیض شهادت نایل گردد. شهید وقار قبل از ورود به دانشگاه مدت یک سال به شغل مقدس معلمی در مدارس راهنمایی اشتغال داشت و بعد از ورود به دانشگاه هم به طور نیمه وقت در کسوت معلمی به خدمت مشغول بود. شهید علاقه وافری نسبت به خاندان عصمت و طهارت، به خصوص حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام داشت و از شیفتگان درگاهش بود. هیچگاه از نمازهای جمعه و نماز شب غفلت نمیکرد. در نواری که از او به جا مانده جملاتی راجع به شهادت، که آرزوی دیرینهاش بود، چنین گفته است: «دنیا سرایی است ناپایدار و یک جادهای است که باید از آن بگذریم، اینجا منزلگاه نیست.» و در قسمت دیگر گفته است: «شهادت باعث آزادی دیگران و احیاناً به خط آوردن بیخطها یا بیتفاوتها و یا دشمنان اسلام و انسانیت است.»
زمانی که برای عزیمت به مکه و مناسک حج پذیرفته شد، گویی که از همان زمان برای عروج و دیدار با خالقش به او الهام شده بود. زیرا طرز خداحافظی و حلالیت طلبیدن او طوری بود که والدینش و اقوام دوستان خود را تحت تاثیر قرار داد. پس از عزیمت به مکه، علاوه بر زیارت خانهی خدا وظیفهی او و دیگر یارانش از طرف بعثهی امام، مأموریت تبلیغ و شناساندن انقلاب اسلامی ایران و همچنین نظرخواهی از دیگر حجاج کشورهای اسلامی راجع به ایران و انقلاب بود. از دوستان همسفرش میگویند او آن چنان در انجام وظایف محوله از خود تلاش و کوشش نشان داده بود که همگان را به تعجب وا داشته بود، به خصوص با تسلط کاملی که به زبان عربی و انگلیسی داشته، دوستان عرب زبانش را هم به حیرت انداخته بود.
شهید به روایت مادرش
هرگاه که من برای ثبت نام به مدرسهاش میرفتم، ناظم دبیرستان میگفت تنها فامیل ایشان «وقار» نیست، بلکه خود ایشان هم «وقار» هستند. از همان بچگی به نماز و روزه مقید بود.
اگر کاری انجام میداد، نمیخواست بدون رضایت ما باشد. اگر گاهی شبها به دورهها یا جلسات میرفت و دیر وقت میآمد، در حالی که من در پشت پنجره به انتظار او نشسته بودم، همین که از سر کوچه میپیچید، موتور را خاموش میکرد تا مبادا صدای آن همسایهها را اذیت کند و با موتور خاموش آرام میآمد داخل منزل. وقتی میآمد، اول از من میپرسید که آیا بیدار هستم یا نه؟ در حالی که من خود را به خواب زده بودم میگفت: «میدانم که بیداری. خودت را بگذار جای این مادر شهدا، ببین این همه شهدا شهید شدند چه میکنند؟» میگفتم: «تو همهاش از همین شهدا بگو.»
اگر گاهی دیر میآمد و میدید که من ناراحت هستم، میآمد و عذرخواهی میکرد و میگفت: «ببخشید که من دیر آمدهام و شما ناراحت شدید.» من میگفتم: «من میبخشم تو را پسرم. برو ولی آخر من هم مادر هستم و حق دارم نگران باشم.»
از خصوصیات علیرضا دائمالوضو بودن او بود. اگر زمانی به داخل حیاط میرفت. غیر ممکن بود که وضو نگیرد. احترام فوقالعادهای برای پدر و مادر و سایر اعضای خانواده قائل بود. بعد از ازدواج یک شب ماه رمضان در تب میسوخت و حالش بد بود. من آن شب او را برای روزه گرفتن بیدار نکردم. ناگهان از خواب پرید و خیلی ناراحت شد. من گفتم آخر با این حالی که داری، روزه گرفتن تو صحیح نیست. فقط همان یک روز بود که روزهاش را خورد. او از همان سنین کودکی مشغول نماز خواندن شد و روزه و نمازش همیشه به موقع و مرتب بود.
نحوه شهادت:
در روز جمعه خونین مکه، به نقل از دوستانی که با او بودند، بعد از آنکه غسل شهادت میکند، با اصرار از دوستانش میخواهد اگر طلبی از او دارند، حسابشان را تسویه کنند. گویا میدانسته که به طرف معراج خود شتابان است. طرز شهادت او به نقل از دوستانش چنین بود که بعد از یورش مزدوران آمریکایی آل سعود به محلی که خانمها و معلولان و دیگر حجاج به حالت مجروح یا شهید افتاده بودند، او در حال کمک کردن و حمل آنها به جای امنتری بود و به آنها آب میرساند. هنگام برداشتن آب و سیراب کردن تشنگان، چند گلوله به او شلیک میکنند، اما او از پای نمیافتد و به کار خود ادامه میدهد که در همین حال توسط مزدوران به وسیلهی ضربهی با توم به سرش، به علت خونریزی مغزی به آرزویش میرسد و شهید میشود. او همچون مولایش حسین علیهالسلام حج خود را نیمه تمام گذاشت. از احرام حج به احرام خون و شهادت شتافت و همچون امام رضا علیهالسلام غریبانه و مظلومانه شهید شد. چونان ابوالفضل العباس علیهالسلام به هنگام آب رساندن به حجاج بیت الله الحرام گلولهای بازویش را شکافت. در نهایت همانند امیرالمومنین علی علیهالسلام فرق سرش را شکافتند تا شهادتش شاهدی باشد بر حقانیت راهی که انتخاب کرد و آگاهانه پیمود.
والسلام علی من اتبع الهدی