میگویند: «ریس جمهورِ نظریهپرداز». اول باید گفت نظریهپرداز یعنی چه؟ اصلا چرا نظریهپرداز باشد؟ دنبال این سوالها بودم که جوابم را در تاییدیههای شورای نگهبان یافتم… . اگر نیمنگاهی به سیر تاریخی ریاست جمهوری در ایران داشته باشیم میبینیم که اکثریت قریب به اتفاق روسای جمهور ما در ابتدای کاندیداتوری خود به ارائه تئوریها و نظریاتی پرداختهاند و در حدی که همه میدانیم هم به آنها عمل کردهاند. پس اینکه بگوییم فقط عدهای از رفقای علاقهمند به ریاست جمهوری ما نظریهپردازند جفای در حق دیگر رقبا است و باید گفت تمامی رئیس جمهورها به نسبتهای متفاوت نظریهپردازند… . اما یک مساله در اینجا مطرح است و آن اینکه اصلا چگونه میشود که ریاست جمهوری به نظریهپردازی میپردازد ؟ اصلا چرا رئیس جمهور باید نظریهپرداز باشد؟
هنگامی که شخصیتی سیاسی برای حضور در فضای رقابت انتخاباتی قرار میگیرد میداند که در جامعهی مدنظر او معضلاتی است و مشکلاتی. حال این شخص برای این آمده است تا تئوری و راهکار ارائه دهد تا آنها را در آیندهای که خودش مدیریت دولت را دارد حل و فصل کند. پس نظریهپردازی را باید جز اساسیترین ویژگیهای یک کاندیدای موفق دانست. حال چگونه کاندیدا نظریهپردازی را تا هنگام ریاست جمهوری خود ادامه میدهد؟
در مثالی میدیدم یک سنگ که از بالای کوه رها میشود تا به دامنهی کوه برسد گرد شده و اطرافش صیقل داده میشود حال مثال ریاست جمهوری ما هم اینگونه است اگر این سنگ عظیمالجثه و زمختِ نظریهپردازی از بالای کوه مدیریت و برنامهریزی و عمل رها نشود و در دامنه صیقل نیابد تبدیل به شعار میشود و چیزی جز سرخوردگی و شکست پدید نمیآید.
حال میخواهم سیری از نظریهپرداز شدن رئیس جمهور را بگویم. فرض کنیم شخصی که کاندیدای ریاست جمهوری است. او متناسب برای شرایط جامعهاش شروع به شناخت معضلات میکند و برای آن یک توصیه را محور قرار میدهد. این توصیه تبدیل به نظریه راهبردی میشود. سپس او شروع به تبدیل نظرات به شعارها میکند و آن را در قالب جامعه عرضه میکند. پس از انتخاب و انتصاب در جایگاه ریاست جمهوری شروع به تبدیل شعارها به اهداف پیشبرنده میکند و آنها را از حالت نظریه تبدیل به راهبرد میکند. تا به اینجا را داشته باشید.
حال چرا نظریهپرداز؟
در اکثریت مسائل و معضلات اجتماعی که میبینیم همه مردم میتوانند مشکلشناسی و آسیبشناسی کنند یا اکثریت مدیران میانی میتوانند راهکارها و تدابیر مُسکّن گونه ارائه دهند اما کسی با جدیت و بلند مدت فکر نمیکند! چیزی که در نظریهپردازی در تعریف علمِ غرب وجود دارد این است که نظریه از آسیب سرچشمه بگیرد و در راستای تدوین سیاستِ کلی باشد نه مباحث جزیی و مقطعی. البته میتوان این سیاست را تعمیم داد و آن را برای موارد کوچک هم به کار برد اما بدون شک استفاده مفید و راهبردی که میتوان از مقولهی نظریهپردازی کرد را نمیتوان از آن کرد. حال میفهمیم که اگر رئیس جمهور نظریهپرداز باشد در واقع آسیبهای موجود در اجتماع را حداقل ریشهای و بنیادی میشناسد و احساسی و گذرا به مسائل نگاه نمیکند و این همان نیاز امروز جامعهی ماست.
پس رئیس جمهور باید نظریهپرداز باشد…