بسم رب الشهدا و الصدیقین

عیادت دانشجویان دانشگاه امام صادق( ع) ازجانبازان بیمارستان ساسان

جمعی از بسیجیان دانشگاه امام صادق امروز صبح  28/6/93 از جانبازان 8سال دفاع مقدس که که اکثراً شیمیایی بودند ملاقات کردند.

11

22

33

تا صله رحمی با پدران و برادران معنوی خود انجام دهند و ازروح والا و دل خسته آنها بشنوند

با گریه هایشان گریه کنند و با خنده هایشان بخندند

تا به آن بزرگواران بگویند که هنوز در این وانفسای دنیا  هنوزبسیجیانی  هستند  که حرمت خون شهدا را از یادنبرده اند هنوز کسانی هستند که خس خس سینه های شما را می شنوند و از جراحت های دردناک شما به درد می آیند.

در آنجا شاهد اتفاقاتی  بودیم که همه را به وجد می آورد در خلایی قرار می داد،  به اشک می انداخت،  به فکر باز

می داشت.

یکی می گفت: من در جبهه زیاد معجزه دیدم وقتی که وضعم بسیار وخیم بود من را به عنوان شهید محسوب کرده بودند حتی تا سرد خانه  هم رفته بودم اما امام رضا آمد  به من گفت  بلند شو پسرم و او بعد از بیست واندی سال داشت با ما صحبت می کرد.

وقتی از از این بزرگواران سوال میکردیم پشیمان نیستید ؟

شاهد سخن های عجیبی بودبم از کسانی که تمام زندگی و سلامتی خود را داده اند.

یکی میگفت به هیچ عنوان  اگر جنگ شود باز هم میروم

یکی که  مجروح تر ازهمه بود لبخندی زد و چه حرف های ناگفته ای پشت این لبخند بود

نمی دانم اما شاید به ما و امثال ما با صدای خش داری می خواست بگوید   شما چه میدانید عشق یعنی چه؟

 این که چیزی نیست  تمام وجودمان وقف اسلام و رهبر و کشور است

پدر شهید آب نیک  را دیدیم که فرزند برومندش را به جبهه ها فرستاده بود

می گفت روزی به همراه  او سر سفره نشسته بودیم،

 گفت: من شهید می شم  خواهرش گفت: این چه حرفیه؟

 شهید گفت: با یه تابوت و یه پرچم سه رنگ ، و یه چیزی اینجا { با اشاره انگشت به روی قلبش} منو میارن

و پدر می گفت: رویای صادقه اش را دیدیم وقتی تابوتی را آوردند که پرچم سه رنگ بر روی آن بود  و سرب داغی که سینه اش را شکافته بود دقیقا همان جایی که  دست گذاشته بود.

و در پایان مراسم با آرزوی سلامتی جانبازان و طلب و التماس دعا از آن بزرگواران مراسم به اتمام رسید.

و برای ما فقط یک جمله ماند.

پندار ما این است که شهدا رفته اند و ما مانده ایم حال آنکه زمانه ما را با خود برده است و آنها مانده اند.