میرزا کوچک، یک روحانی¬ بود. وقتی قرار شد که محور مبارزات جنگ‌های پارتیزانی و حضور در جنگل‌ها و کوه‌ها باشد، لباس روحانیت را از تن به درآورد و لباس رزم پوشید. مبارزات میرزا کوچک بیش از 7 سال به طول انجامید. در این زمان، ایران تحت اشغال نظامی انگلیس و روسیه بود. تنها جایی که در مقابل نیروهای متجاوز به مقابله پرداخت، گیلان بود. میرزا کوچک منطقه امنی را در گیلان ایجاد کرده و در صدد بود تا آن‌را به تهران منتقل کرده و نیروهای متجاوز را از کشور بیرون کند.

میرزا کوچک، امید مردم ایران مردمی که در سایر نقاط کشور زندگی می‌کردند، انتظار حضور میرزا کوچک را در تهران می‌کشیدند. یک بار در زمان مشروطه این کار اتفاق افتاده بود و مشروطه‌خواهان گیلان موفق شدند به کمک نیروهای بختیاری تهران را تصرف کرده و شاه را ساقط کنند. در این زمان هم مردم منتظر وقوع چنین رخدادی بودند. اما این بار امیدها به میرزا کوچک بود و مردم در تمام کشور منتظر فتح تهران بودند. علما و بزرگانی چون آیت‌الله مدرس به میرزا کوچک پیغام می‌دادند که هرچه زودتر دست به کار شوید. آن موقع جبهه مبارزه با دشمن در شمال بود. مردم در همه جای کشور به این جبهه‌ کمک می‌کردند. بعضی در نهضت شرکت می‌کردند، بعضی پول می‌دادند، بعضی کمک‌های مردمی جمع می‌کردند. هر کس به نوعی همراهی خود را با این نهضت اعلام می‌کرد. خبرهای نهضت هم توسط روزنامه جنگل به اقصی نقاط ایران می‌رسید. مردم هم مصرانه پیگیر اخبار و حوادث جنگل بودند.

روح‌اللهِ جوان و نهضت جنگل در همین زمان، روح‌الله خمینی در سنین نوجوانی، در کنار مادر و برادرانش در خمین به سر می‌برد. یک روز برادرش آقا مرتضی که در این زمان در حوزه اصفهان درس می‌خواند، با کوله‌ای پر از خبرهای خوش جنگل که در اصفهان شنیده بود، به مرخصی آمد. روح‌الله برادرش را در آغوش کشید و از اوضاع جنگل خبر گرفت. پس اطلاع از حوادث نهضت، آقا‌مرتضی و نور‌الدین را به مشورت طلبید که آیا تکلیف، پیوستن به نهضت جنگل نیست؟ آقا‌مرتضی رنگ از صورتش پرید و آمرانه گفت: «اگر برادر بزرگ‌تر به گردن برادر کوچک‌تر حقی دارد، می‌گویم صلاح نیست، همین‌جا بمان درس خود را بخوان! اگر لازم شد با هم می‌رویم.» روح‌الله به پاس احترام به آقامرتضی، در این مورد سکوت کرد، اما ساکت ننشست. اجازه گرفت برای مبارزان جنگل مقداری آذوقه بفرستد. هر دو برادر استقبال کردند و سه خروار گندم، به نام سه برادر، بار قاطرها شد. مردم به فکر کمک به جنگل بودند. حتی بعضی بیوه‌زنان خمین نیز به رغم قحطی آن روزگار، اندکی از قوت لایموت خود را روانه جنگل کردند. از خمین هم مانند سایر شهرهای کشور، کمک‌های مردمی به جبهه شمال می‌رسید و مردم چشم امید به میرزاکوچک دوخته بودند و او را انقلابی بزرگ و پیرو امام حسین علیه‌السلام در مبارزه و مجاهده می‌دیدند. نهضت جنگل برای روح‌اللهِ نوجوان، یک نمونه انقلاب اسلامی شد. چرا که هسته فکری و رهبری این نهضت «هیأت اتحاد اسلام» بود که متشکل از مجتهدان و علمای مبرّز عصر بود که تمام تلاش خود را انجام می‌دادند تا حکومتی ایجاد کنند که محوریتش با احکام اسلام باشد. میرزا کوچک هم بازوی اجرایی قوی این هیأت شده بود و جریان عظیمی را در راه مبارزه در کشور به راه انداخته بود.

قصیده‌ای در مدح سردار جنگل یک روز آقامرتضی قصیده‌ای در لابه‌لای دفتری که مادر مخارج خانه را در آن می‌نوشت، یافت. دانست که از روح‌الله است. پرسید: «این برای کیست؟» روح‌الله نوجوان پاسخ داد: «برای میرزا کوچک‌خان است که چندی پیش مهمان ما بود.» آقامرتضی با تعجب پرسید: «خودِ میرزا؟» روح‌الله پاسخ داد: «بله.» سوال تکرار شد و پاسخ نیز تکرار. بعد روح‌اللهِ جوان جریان خوابی را که دیده بود، چنین بیان کرد: «شب بود، اما خورشید هم‌چنان در آسمان بود. این خانه نیز جنگل بود. جنگلی‌ها با اسب به این خانه آمدند و میرزا در میان آ‌ن‌ها بود. برایش چای آوردم. لبخندی زد و بی‌آن‌که چیزی بگوید، خداحافظی کرد.» روح‌الله با روح نهضت پیوند داشت. به همین خاطر برای میرزا کوچک شعر ‌سرود و در هر کجا که بود، اخبار جنگل را پی می‌گرفت. با هم‌درس‌ها از قهرمانی‌های میرزا کوچک سخن می‌گفت و برای سلامتی‌اش دعا می‌کرد.

اعلامیه‌های نهضت نهضت جنگل روزنامه‌ای تدارک کرده بود و هرگاه امکانات چاپ فراهم می‌شد، یک شماره منتشر می‌کرد. این روزنامه به تعداد زیاد تکثیر نمی‌شد، ولی هر برگ آن تا اقصی نقاط کشور دست به دست می‌گشت. در بیست و هشتمین شماره آن، که به خمین نیز رسید، اهداف نهضت، بدون ابهام بیان شده بود: «ما قبل از هر چیز طرف‌دار استقلال مملکت ایرانیم. استقلالی به تمام معنی کلمه؛ یعنی بدون اندک مداخله هیچ دولت اجنبی، اصلاحات اساسی مملکت و رفع فساد تشکیلات دولتی که هر چه بر سر ایران آمده از فساد تشکیلات است. ما طرف‌دار یگانگی عموم مسلمانیم. این است نظریات ما که تمام ایرانیان را دعوت به هم‌صدایی کرده، خواستار مساعدتیم.» اعلامیه‌های نهضت باعث اقتدار مردم می‌شد. آنان خوشحال بودند که در ایران کسانی هستند که با ابر‌قدرت‌های بزرگ آن دوره، یعنی انگلیس و روسیه مقابله ‌می‌کنند. این برای مردم اسباب تفاخر و امید بود.

سفر به گیلان، به شوق دیدار میرزا اندکی بعد، روح‌اللهِ جوان قصد زیارت امام رضا علیه‌السلام را می‌کند. او به همراه کاروانی از خمین به مشهد رفت، اما موقع بازگشت به خمین نرفت و به کاروانی دیگر که به گیلان می‌رفت، پیوست. او قصد داشت که به جنگل بپیوندد. مدتی طول کشید تا کاروان، جاده‌های شمالی ایران را طی کرد. روح‌الله که شخصیتی نظم یافته داشت، در این سفر، بی‌نظم و بی‌قرار می‌نمود. تا آن‌جا که رئیس کاروان توبیخش کرد. چرا که هر لحظه از کاروان جدا می‌شد و گاه تا پاسی از شب در دل جنگل فرو می‌رفت. کاروان‌سالار نمی‌دانست دل آقا روح‌الله از دریا طوفانی‌تر است و به جنگل می‌زند تا از تنه درختان کهنسالی که میرزا را دیده اند، زورقی بسازد. او به ماسوله رفت. این قریه روزی تمام‌قامت در مقابل لشکر روس و انگلیس ایستاده بود. اما دسیسه‌های ابرقدرت‌ها نتیجه داده بود و سردار بزرگ به شهادت رسیده بود و طومار جنگل برچیده شده بود. روح‌الله به قم بازگشت. چند هفته شب‌ها یادداشت‌هایش را باز می‌کرد و از روی یادداشت‌هایی که در اوقات فراغت برداشته بود، برای هم‌حجره‌ای‌ها حکایت می‌گفت و در پایان برای میرزا و هم‌گامانش فاتحه می‌خواند.1

پی‌نوشت: 1. برگرفته از کتاب خمینی روح‌الله، سید علی قادری، مرکز حفظ و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول، 1383، ج1.

*محسن مؤمنی ، دانش آموخته حوزه علمیه قم، محقق تاریخ معاصر