همه چی آرومه، من چقدر خوشحالم…
طنزوارهای در پیشبینی اثرات توافقنامه
امروز 2 خرداد 93؛ یک روز پس از پایان دوره شش ماهه توافق ایران با 1+5
از خانه که بیرون میروی، هنوز درب خانه را باز نکردهای، نسیم خوش بهاری چنان به صورتت میخورد که به اندازه 10 سال جوان میشوی. آواز گنجشکها تمام مویرگهایت را به رعشه میاندازد. برگ سبز درختان توی چشم میزند. آدمها را که میبینی، همگی کاش فقط لبخند به روی لبهایشان بود، دهانشان تا بناگوش باز است. همه انگار یک جور دیگری شدهاند. کافی بود کمی فکر کنی تا بفهمی امروز از آن روز تاریخی شش ماه گذشته است…
شش ماه پیش و شاید خیلی قبلتر از آن، از وقتی که زمزمههای مذاکره در فضای کشور پیچید، مشخص بود که همه چیز بالاخره خوش و خرم خواهدشد. هرچند بعضیها داشتند مدام آیه یأس میخواندند، اما یک عده آدم با فهم و شعور بودند که از همان ابتدا مژده دادند که دیگر جای هیچ نگرانی نیست، همه خوش به حالشان میشود. امروز همه حالشان خوب است. پیچ تلویزیون و رادیو را که میچرخانی دارد یک موسیقی خیلی شاد پخش میکند. آدم را یاد حال و هوای بعد از مسابقه ایران و استرالیا میاندازد. هر بخش خبری را که نگاه میکنی، همین طور دارد مدام از موفقیتها و دستاوردها و پیشرفتها میگوید: «دیگر هیچ تحریمی باقی نمانده، دولتهای غربی بالاخره حق مسلم ایران را برای غنیسازی پذیرفتند، تازه آن هم نه یک درصد و دو درصد، به هر اندازهای که دلمان خواست…»
از آن طرف، بعد از این که به گفته رئیسجمهور، سازمان تحریم تَرَک خورد و بعد از این که همه دنیا نسبت به اعتمادسازی ایران توجیه شدند و فهمیدند فناوری هستهای حق مسلم ماست، آمریکا و دولتهای غربی از این که در طول این چند سال، این قدر به ملت ایران فشار وارد کردند، احساس شرم کردند تا جایی که همه رئیسجمهورهای 1+5 در گمرک صف کشیدهاند و چند روزی میشود که معطل آنند که ترخیص شوند و بیایند برای معذرتخواهی از ملت. از آن طرف، ارزش پول ملی ما این قدر زیاد شده که خبر میرسد که کرور کرور آدم ریختهاند پشت در صرافیهای نیویورک که دلارشان را بدهند و ریال بخرند.
همچنین بعد از آن که چند میلیارد از پولهای خودمان را به خودمان برگرداندند، اصلا انگار یک رودخانه وارد یک کویر شده باشد. خزانه خالیمان پر پول شد تا جایی که یارانههای ما را سر ماه که دادند، هیچ، به جای نفری 45 تومان، 60 تومان داده بودند. از وقتی هم که همه تحریمهای نفتی را برداشته بودند، شیرِ آبِ خانه را که باز میکردی، به جای آب، همین جور نفتی بود که داشت فوران میکرد….
در خیابان چند نفر را با دشداشه دیدم که داشتند با هم عربی صحبت میکردند. این جا بود که داشتم کمکم شک میکردم اینجا ایران است، یا کویت؟!