باور کنید بورسیهزدگی همان غرب زدگیست حتی اگر بورسیهجو 15سانتیمتر ریش داشته باشد.
نگاه اول: سال 58 ، 26 سالش بود – لیسانس ریاضی داشت از دانشگاه تهران- معدلش هم الف بود- پدر پولداری داشت که در مشهد کارخانه موزائیک سازی داشت – انقلاب که شده بود درس و دانشگاه و پول پدر و زندگی مرفه در شهررا رها کرده بود و در یکی از شهرهای محروم(تربت جام) همزمان دبیر دینی و رئیس آموزش پرورش و استاد دانشگاه و دبیر حزب جمهوری شده بود.
خلاصه: با اینکه هم دستش به پول می رسید، هم دستش به بورسیه می رسید و هم دستش به خیلی چیزهای دیگر می رسید اما همه را رها کرد و پی حرف امامش (ره) یعنی همان کسی که صبح تا شب در حمایتش داد سخن میداد رفت. الان هم خدا بیامرزدش…
نگاه دوم : سال 58 ، 26 سالش بود -افسر ارتش بود – جذب شده در زمان اعلیحضرت همایونی و قسم خورده به وی، تکنسین جنگنده بود، کارش را هم خوب بلد بود، یعنی حرفه ایِ کار بود- جنگ شده بود- 3ماه به عنوان افسر ارتش می رفت پادگان و کار رسمی اش را انجام میداد – 45 روز میآمد مرخصی – 2روز اول را میرفت خانه و 40 روز به عنوان بسیجی می رفت جبهه – الان بازنشسته شده -هیچ کس نمی داند که دو سوم جنگ را ارتشی جبهه بود و یک سوم جنگ را بسیجی -ریشهایش را تیغ می زند – گاهی اوقات از انقلاب و نظام و دست اندرکاران ان هم بد میگوید ولی برادریاش را ثابت کرده یعنی مثل مرد ایستاده پای حرف امامش ” هر چند که گلایه هم دارد” الان هم که خانه نشین است.
نگاه سوم: سال 58 ،26 سالش بود – لیسانس برق داشت از دانشگاه شریف -معدلش الف نبود ولی خوب بود- پدرش باغدار بود و مردی زحمت کش- از نظر مالی وضعشان خوب بود- انقلاب شده بود هر چند امام (ره) دستور انقلاب فرهنگی را دادهبود ولی به دلش نبود که درس را رها کند- مسلمان بود، حزب الهی هم بود ولی دلش نمیآمد درس را رها کند، رفته بود خارج پی دلش میرفت ولی برای رضای خدا – درس خوانده بود و دکتر شده بود، همان زمانی که مردهای نگاه اولی آبکش شدند و نگاه دومی ها فرسوده{درست همان زمان} مشغول کسب علم وتحصیل بوده، آنطرف آب…
خلاصه اینکه: هر چند امام چیز دیگری گفته بود – ولی چون دلش نمی آمد و به فکر آینده مملکت و نظام بود(بیشتر ازامام) رفت خارج و درس خواند – الان دکتر شده -وزیر و وکیل هم هست- ریشهایش بلند است و خانه شان در شهرک … است
اسم امام یا اقا که می آید صلوات می فرستد و بلند می شود، ضمنا همانطور که گفتم هم وزیر است- هم وکیل است- هم همه کاره است و هم… .
بچه نگاه اول: حدودا 24 تا 34 ساله است-به برکت سهمیه دانشگاه لیسانس یا فوق لیسانس دارد اما در نهایت یک حقوق 1.5 میلیونی است و4-5 سر عائله بالاخره باید میرفته سر کار که رفته- یا عرضه نداشته درس بخواند یا دلش نخواسته – غالبا به 1001 دلیل… نیستند ولی اکثرا بچه مسلمان هستند
خلاصه: همیشه هشتشان گروِ نهشان است – معمولا کار اقتصادی می کنند – بعضی وقتها از اسم و رسم پدرشان به عنوان رانت استفاده می کنند و در نهایت اینکه معمولا مثل پدرشان عاقبت به خیر (دنیوی) نشدند- (با این تفاوت که آنها نخواستند ولی اینها نتوانستند)
بچه نگاه دوم: غالبا 24 تا34 ساله هستند-50-50 دانشگاه رفته و نرفته اند- معمولا چون حقوق بازنشستگی پدرشان کفاف چند سر عائله را نمی دهد یا نمیداده مشغول کار هستند- بندگان خدا چون پدرانشان را بر باد رفته ی “مسیر”انقلاب می دانند دیگر خودشان را خیلی بدهکار نمی دانند- شهروند عادی هستند و سر به کار خودشان دارند.
خلاصه اینکه: عده ایی جوان خوش تیپ معمولی هستند که به خیلی چیزها کار ندارند ،عادی زندگی می کنند و عادی هم انتظار دارند، معمولی لباس می پوشند و معمولی (هم رنگ جماعت) بین مردم راه می روند – خانه هاشان در 40% میانی شهر است و سر به کار خودشان دارند.
بچه نگاه سوم : غالبا 24 تا 33 ساله هستند – همه شان از انواع و اقسام دانشگاهها مدرک دارند- چون هیچ وقت مشکل مالی نداشته و ندارند معمولا کار خاصی انجام نمی دهند ( که البته این بیکاری را با عناوینی مثل فعال فرهنگی یا اجتماعی و هزار عنوان دیگر جبران می کنند) اکثرا چون پدرانشان مسئول بوده هستند( و نحوه مسئول شدن پاپی رانمی دانند یا نمی خواهند بدانند) طلبکار نظام و مملکت ونگاه اولی ها و دومی ها و تمام خانواده شان هم هستند- 30%بالای شهر خانه دارند(تهرانش می شود سید خندان به بالا) خودشان برای خودشان ماشین دارند، مشکلاتشان را پدرانشان با یکی دوتا تلفن حل می کنند، شهروند درجه یک هستند،اگر ریشو باشند ریشهایشان را از سه جهت خط می گیرند- چادری اگر باشند روسری رنگی می پوشند و نوک آن را بیرون می گذارند و جمیعا عاقبت به خیر دنیوی هستند.
خلاصه اینکه: همانهایی که آن زمان به جای اینکه بروند دنبال امامشان و خدایشان، رفتند دنبال دلشان برای رضای خدایشان، الان شدند صاحب این ُملک و چون همانهایی که صاحب این ُملک هستند صاحب ُملک هستند پس فرزندانشان هم می شوند ولیعهد -اصلا خداوند و پیغمبرش هم به کنار، این قانون ولیعهدی هست که هر آنچه پدر یاد گرفته فرزند هم بیاموزد
و این یعنی اینکه: اگر پدر به هر دلیلی علم ایرانی و استاد ایرانی را لایق دانش آموز شدن ندانسته پس ولیعهد هم نباید بداند و این یک جمله کافیست که مسابقه عظیمی برای بورسیه شدن ولو به هر قیمتی بین این نجیب زادگان بر قرار شود.
البته اصلا مهم نیست که همه بزرگان این مملکت گربهنشان تاکید دارند بر علم بومی و علم آموزی ایرانی و هزار عنوان دیگر که همگی مستدل بر درس خواندن در ایران باشد. “همانطور که آن موقع پدر به حرف امامش نکرد فرزند هم اگر خلف باشد همان کار را می کند.
و ایضا اصلا مهم نیست که آن موقع در این کشور انقلاب فرهنگی بود و دانشگاهها تعطیل شده بود ولی الان همه شرایط مهیا است برای ادامه تحصیل و بورسیه نشدن ” همانطور که آن موقع بهانه عامه پسند برای رفتن فراهم شد الان هم فراهم می شود و در پی آن نیز هیچ اهمیتی ندارد که فرزند کجا برود برای درس خواندن – فقط باید برود- چون ولیعهدی اثبات شده است فقط مانده اسبابش که با چند سال خارج رفتن فراهم می شود حالا کشوری که می روند دشمن اما باشد مهم نیست، اصلا بریتانیای کبیر باشد باز هم مهم نیست یا کانادا باشد که محترمانه همه ی دولتیهایمان را ریخت بیرون و خلاصه هر جا که میخواهد باشد – فقط آن طرف تر از خطوط مرز باشد البته هرچی بسمت غرب باشد بهتر است.(این قصه دراز است، غزل میطلبد…)
طرح پشت جلد: در کشور ما عده زیادی از مسئولین هستند که بنیان مسئول شدنشان (مدرک) بر اساس عمل برابری حرف دل به جای عمل به وظیفه بنا شده که حساب این کارشان باشد با خودشان و خدایشان….
همین دسته الان شدند مسئول این مملکت و طبیعی است که آموزش پرورش را و دانشگاه را وهمه جا را و همه چیز را و همهکس را و قانون را وقتی خدا را همان جور می بینند که آموخته اند (آنطرف آبی ) که باز هم حسابش باشد با خودشان و خدایشان……
و باز هم اظهر من الشمس است که فرزندان این دسته از آدمها می شوند رئیس و روسای آیندهی این خاک و لازم به ذکر نیست که رئیس در نظر این موجودات کسی است که غرب دیده و غرب خوانده باشد و این سیر ادامه دارد تا زمانی که این بچه ها آن طرف آب تربیت شوند و تربیت شدگان آن طرف آب بشوند مسئولان مملکت ما.