نوزدهمین دوره «جشن حافظ» درحالی تمام شد که انصراف‌های زنجیره‌ای نامزدهای بخش‌های مختلف آن، حاشیه‌های فراوانی را در رسانه‌ها ایجاد کرد؛ از انصراف همایون اسعدیان در بخش کارگردانی مجموعه‌های تلویزیونی تا انصراف محمدرضا گلزار و محمد معتمدی در بخش‌های بهترین چهره تلویزیونی و بهترین ترانه تیتراژ. اتفاق جالب و تأمل برانگیز در این دوره جشن حافظ اما در مراسم اختتامیه رخ داد. هیات دوران جشن حافظ در این دوره علاوه بر جوایز بخش‌های مختلف در دو حوزه سینمایی و تلویزیونی، اهدای یک تندیس افتخاری را هم در دستور کار قرار دادند؛ تندیسی که نصیب «رامین جوادی» شد. رامین جوادی آهنگساز ایرانی-آلمانی است که پدری ایرانی و مادری آلمانی دارد و در 1974 در دویسبورگ آلمان به دنیا آمده و سال‌هاست خارج از ایران زندگی می‌کند و می‌توان گفت با آهنگسازی سریال پرمخاطب «بازی تاج و تخت» حالا دیگر به اوج شهرت رسیده است. کارنامه‌ی جوادی و بی‌ربط و نسبت بودن این کارنامه با جریان سینما و تلویزیون داخل کشور، دلیل اصلی سوال‌برانگیز بودن انتخاب او به عنوان برنده تندیس افتخاری جشن حافظ است. ادعای جشن حافظ این است که حافظ، جشن سینما و تلویزیون ایران است و قرار است سینما و تلویزیون ایران را طی یک سال رصد کند و برترین‌هایش را انتخاب کند و انتخاب فردی مثل رامین جوادی به عنوان برنده تندیس افتخاری این جشن، فلسفه وجودی این جشن و مختصات ابتدایی آن را زیر سوال می‌برد. سوالی که با انتخاب رامین جوادی در افکار عمومی به وجود آمده این است که اساساً کسی مثل رامین جوادی چه ربط و نسبتی با سینما و تلویزیون ایران دارد. جوادی با همه توانایی‌های غیر قابل انکارش، به جز یک نام و نام خانوادگیِ ایرانی هیچ ربط و نسبتی با هنر جاری در کشور ندارد. اینکه یک جشن هنری مهمترین جایزه‌اش را به کسی اهدا می‌کند که با اتمسفر آن جشن قرابتی ندارد، مهم‌ترین دلیل بر بی‌هویتی و بی‌مبنایی آن جشن هنری و برگزارکنندگانش است؛ بی‌مبنایی و بی‌هویتیِ مزمنی که البته سال‌هاست گریبان جریان به اصطلاح روشنفکری را در ایران گرفته و آن‌ها را در جایی بین زمین و هوا معلق نگه داشته است. واقعیت این است که اسلاف جریان شبه‌روشنفکری در ایران با توهّم «غربی‌شدن»، علقه‌های فرهنگ سنتی خود را از بین بردند و پل میان خود و سنت را نابود کردند اما هرگز نتوانستند هیچ ریشه‌ی هویت‌بخش دیگری را به جای آن فرهنگ سنتی طرد شده بنشانند و به همین خاطر، هم از فرهنگ عمیق سنتی‌شان محروم شدند و هم از غربی‌شدن چیزی جز «غربزدگی» نصیبشان نشد. این بی‌هویتی و سرگردانی، از اسلاف جریان شبه‌روشنفکری به مدعیان امروز این جریان منتقل شده است؛ مدعیانی که جریان متعارف سینما و تلویزیون کشور را در اختیار دارند و بی‌هویتیِ تاریخی‌شان را در تمام بروز و ظهورهای رسانه‌ای‌شان می‌توان دید. ماجرای اهدای تندیس ویژه به یک ایرانی-آلمانی که حتی زحمت گرفتن جایزه‌اش را هم نکشیده، فقط یکی از مصادیق تلاش شبه‌روشنفکران برای پنهان کردن بی‌هویتی‌شان و جور کردن یک هویت فیک و تقلبی است؛ هویتی فیک که یک روز با تنفس مصنوعیِ نخل کن و خرس برلین به حیات نباتی‌اش ادامه می‌داد، روز دیگر با مجسمه‌های توخالی کیارستمی و مهرجویی به بقا امیدوار می‌شد و حالا هم انگار قرار است HBO و موزیسین ایرانی‌اش به این هویت پلاستیکی تنفس دهان به دهان بدهند!